پنجمین پیش نشست همایش ملی انقلاب اسلامی و الهیات کاربردی
پنجمین پیش نشست همایش ملی انقلاب اسلامی و الهیات کاربردی

پنجمین پیش نشست همایش ملی انقلاب اسلامی و الهیات کاربردی، باعنوان: «متفکران انقلاب اسلامی و الهیات کاربردی»؛ روز دوشنبه، 23 مهر ماه 1403 از ساعت 9 تا 12 صبح، در مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی (دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای مدّ‌ظله‌العالی)، با حضور و سخنرانی آقایان: حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا (عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران)، حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر علی مصباح یزدی (عضو هیئت علمی موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره))، دکتر محمدمهدی اعتصامی (نویسنده کتاب نظریه‌های انسان‌شناسی و تاثیر آن بر رویکرد تربیتی)، حجه‌الاسلام و المسلمین محسن قنبریان (پژوهشگر و نویسنده کتب نهضت مقدس و اهالی تپه ندبه)، دکتر محمود قاسمی (پژوهشگر معارف انقلاب اسلامی و دبیر علمی پژوه نامه فقه و علوم اسلامی)، و دکتر محمد اسحاقی (دبیر علمی نشست و عضو هیئت علمی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران)، برگزار شد.    

آقای دکتر محمد اسحاقی، در ابتدای جلسه، با اشاره به نقش انقلاب اسلامی در الهیات، و تأثیر آن در دین و دینداری عصر کنونی در صحنه جهان هستی، و احیای معنویت و بازگشت به معنویت با ظهور انقلاب اسلامی براساس دین اسلام و قرائت اهل‌بیت(ع)؛ نحوه عملیاتی و کاربردی شدن الهیات در بهترین و کامل‌ترین شکل را در خود انقلاب اسلامی و نقشی که انقلاب در بحث دین و دینداری و نیز الهیات و نقش متقابل آن داشته دانست، که لازم بود به آن پرداخته شود، و با توجه به آمار و مطالعات و تحقیقات جهانی، که بازگشت به معنویت و دین، به‌ویژه در میان جوانان و نسل نخبگان انسان غربی را نیز نشان می دهد؛ ضرورت بازخوانی این مسیر و کارهای عمیق‌تری که باید انجام شود را، هدف و مقدمه برگزاری همایش ملی انقلاب اسلامی و الهیات کاربردی دانست تا بتوان یکی از وجوه برکات انقلاب اسلامی را به‌درستی روایت نمود و مشارکت نخبگان را در آن داشت، و در ادمه اظهار داشت که: در یک قرائت، دین با تمام اجزای خود، یک بعد عملی دارد و اصلاً دین برای عمل است. این عمل متناسب با فکر و ذهن و قلب و رفتار و پندار و گفتار و عمل صالح است و در حقیقت همه جوانح و جوارح انسان در بعد فردی و همچنین در بعد جمعی، مخاطب دین هستند و پیام‌هایی برای دین دارند. اصطلاح الهیات کاربردی اصطلاحی است که در مقابل الهیات فردی و الهیاتی که جنبه عملی ندارد، مطرح و وارد ادبیات ما شده است و معمولاً در نشست‌ها تعریضی به این اصطلاح زده می‌شود. در مقابلِ مباحث صرفاً نظری، عملیاتی کردن آن پیام‌ها، خاصه در مراکز علمی پژوهشی، کاربردی‌کردن علوم و رشته‌ها، به‌ویژه رشته‌های الهیاتی و اینکه چه تأثیر و کاربردی در جامعه دارند، مورد توجه است. به خاطر سیطره علم غربی و علم‌گرایی و عمل‌گرایی پوزیتیویسم و همه چیز را به صورت مادی و عملیاتی دیدن، الهیات در حاشیه و مورد اتهام قرار می‌گیرد. البته نوع قرائت ما از الهیات هم در نوع تفکر دیگران مؤثر است، ولی آنچه که بر اساس مبانی دین حکیمانه اسلام و قرائتی که پیامبر اسلام(ص) و ائمه معصومین(ع) دارند و قرائت انقلاب اسلامی می‌بینیم که تمام این الهیات و دین عملیات و کاربرد است و هیچ بخشی بدون نظر و عمل نیست. همه برای عملیات است، ولی هر چیزی به حسب خودش و متناسب با خودش است. عمل قلب داریم، عمل ذهن و روح داریم و عمل فقط چیزی نیست که انسان در عالم مادی و شکل‌های رفتاری خاص می‌بینید. به هر حال یکی از اضلاع مهم این همایش نظریات و ایده‌های متفکران اسلامی است که این انقلاب بر پایه آن شکل گرفت و رشد پیدا کرد و همچنان در حال گسترش است و پیام‌های جدید آن هم باید در این مسیر به کار گرفته شود. متفکران انقلاب اسلامی چه ایده‌ها و پیام‌ها و نظریاتی در حوزه الهیات کاربردی دارند؟ به انقلاب چگونه در مسیر احیای دین و دینداری و الهیات به معنای اعم و اخص نگاه کردند و می‌کنند؟ آیا در آموزه‌های آنها می‌شود این موارد را به صورت مستقیم و غیرمستقیم دید و چه نظریاتی دارد و چه پاسخ‌هایی به سئوالات و شبهاتی که احیاناً در این عرصه به دین و الهیات به صورت کلی و چه بسا به آموزه‌های اسلامی بر اساس بعضی از قرائت‌هایی که محرّف و تحریف‌ شده و منحرف هستند، ممکن است آموزه‌های آن بر ساحت دین عزیز اسلام هم حاکم شود!.

آقای دکتر محمود قاسمی، در سخنرانی خود با عنوان: «حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای و الهیات کاربردی»، با استناد به کتاب مقام معظم رهبری تحت عنوان «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن»، اظهار داشت که: به گفته خودشان پایه‌های فکری برای ایجاد یک نظام اسلامی از همین اندیشه اسلامی در قرآن نشئت می‌گیرد و طرح کلی اندیشه اسلامی در حقیقت متولی چنین کاری است، و می‌توان گفت که ایشان آسیب‌شناسی فکر و عمل جامعه مسلمان در روزگار خودشان را ترسیم می‌کنند که طرح اسلام را اولاً به صورت یک مسلک اجتماعی و دارای اصول منسجم و یک آهنگ و ناظر به زندگی جمعی انسان‌ها را طراحی می‌کنند و این را هم یکی از فوری‌ترین ضرورت‌های تفکر مذهبی برمی‌شمارند و در واقع می‌توان گفت که ایشان به دنبال طرح دستگاه‌ فکر اسلامی ناظر به تکلیف عملی، به‌ویژه زندگی اجتماعی هستند. ثانیاً به دنبال این هستند که هماهنگی، پیوستار، سازواره و سازگاری‌ای میان عناصر و مؤلفه‌های فکری اسلام به‌عنوان اجزای یک کل واحد طراحی کنند که اینها برهم‌کنش و تعاطی دارند. از این نظر یک استلزام منطقی بین هست‌ها و بایدهایی که در گزاره‌های دینی مطرح می‌شود، وجود دارد که باید آن را به‌عنوان یک سیستم دید. ثالثاً استنباط اجتهادی را از منابع اصلی دین به‌خصوص قرآن می دانند که می‌توان از آن به‌عنوان موثق‌ترین و کامل‌ترین سند یاد کرد. وی مختصات دیدگاه الهیاتی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را به این شرح دانست: 1-التفات به غایت و نتایج عملی و سازنده معارف (باید از مباحث کم‌اهمیت و کم‌فایده پرهیز و نگاهمان را به نتایج عملی و سازنده این معارف معطوف کنیم. مباحث را باید ناظر به تکالیف عملی، به‌ویژه زندگی اجتماعی طراحی کنیم. از یک بحث صرفاً ذهنی که هیچ ثمره‌ عملی ندارد، پرهیز شود. گفتمان علم نافع مورد توجه‌ است. مباحث الهیاتی، اولاً متناسب با نیازهای زمان و در درجه بعد با در نظر گرفتن اولویت‌ بحث‌‌های فوری و ضروری پیش کشیده شود و باید شاهد یک نسخه اجرایی و شفابخش باشیم که بتواند چالش‌های زندگی امروز را پاسخ و به آن سامان بدهد. و در حقیقت دین پاسخگو مورد توجه است). 2-تبعیت امتداد عملی آموزه‌های دینی از یک روش عقلانی (یکی از نقاط ضعف مباحث عقیدتی‌ در قرن‌های گذشته، این بوده که در مباحث معارفی و اعتقادی صرفاً شاهد استدلال‌های فلسفی خشک و بی‌اثر بودیم، بدون اینکه یک استلزام، مسئولیت و تعهد اجتماعی ایجاد کند. مسائل فارغ از مسئولیت‌های اجتماعی طراحی شده. بازخورد آموزه‌های دینی باید ایجاد مسئولیت و تعهد اجتماعی باشد. این نقیصه را در سبک قرآن نمی‌بینیم. قرآن هر جا که صحبت از هستی‌شناسی می‌کند به دنبال یک مسئولیت و تکلیف اجتماعی است). 3-ارائه مصادیق و تطبیقات تاریخی (شناخت صحیحی که از موقعیت عصری دارا هستیم، مانع از اغواگری و فریبمان در طول تاریخ خواهد شد. به‌نوعی می‌توان گفت که تاریخ بر روی تحلیل گزاره‌های تاریخی تأثیرگذار است و یک رابطه متقابلی بین فهم صحیح از تاریخ و تفسیر قرآن و حدیث مطرح است. برداشت‌های ناصحیح از قرآن منجر به تفسیر نادرست از تاریخ  و همچنین نگاه انحرافی در تاریخ سبب تفسیر اشتباه از آیات قرآن می‌شود. لذا ما برای اینکه تبیین دقیقی از حوادث و جریانات تاریخی داشته باشیم، باید چهارچوب‌ها و رویکردهای قرآنی را بشناسیم. از این چهارچوب‌ها و بنیان‌های قرآنی برای شناخت غرب استفاده می‌شود. جریانات سه گانه ایمان، کفر و نفاق اساساً اختصاص به صدر اسلام نداشته، بلکه در تمام ادوار و ازمنه زندگی بشر همواره زنده بوده است. لذا می‌توانیم با یک الگوی شناختی و معرفتی به تحلیل و تفسیر سیاسی‌ـ‌اجتماعی حوادث عصری خود بپردازیم). 4-تأکید بر سنت‌های الهی (بحث سنت‌های الهی به ما نسبت به حوادث و جریانات آینده قدرت پیش‌بینی‌پذیری می‌د‌هد، و تحلیل حوادث و پدیده‌های تاریخی هم به همین نحو است و تاریخ به مثابه یک کل در بستر زمان و یک واحد سیار به‌‌شمار می‌آید). 5-توجه به نقش اجتماعی و امتداد تمدنی آموزه‌های دین (اساساً رسالت انبیا تحقق جامعه توحیدی بوده است. معرفی دین بدون آنکه به دنبال آن یک مسئولیت و الزام اجتماعی ایجاد کرده باشیم، یک معرفی ناقص و معیوب است. در تفسیری که از گزاره‌های کلان اعتقادی و توحید می‌شود، یک سلب و ایجابی مطرح است و نفی طاغوت در دل کلمه توحید مورد توجه قرار می‌گیرد و گزاره‌های کلان اعتقادی می‌تواند در سامان یافتن جامعه و روابط مردم نقش ایفا کند). 5-تکیه بر نظام‎‌مندی و سیستماتیک بودن گزاره‌های دینی (شبکه‌های گزاره‌های دینی نه‌تنها یک شبکه سازوار است، بلکه دارای یک نظام‌مندی مبتنی بر رابطه استلزام بین گزاره و آموزه‌های دینی هستند و این در ذات دین وجود دارد. نه‌اینکه به نحو عارضی باشد، به نحو سیستمی است و مفسر تنها کاشف این سازگاری و نظام‌مندی است، نه اینکه بخواهد آن را ضمیمه کند یا عارض شود و یک صورت‌بندی از خودش ارائه بدهد، بلکه این از ذات حکمت و عدل خداوند است که کلام او، دارای یک نظام‌مندی منظومه‌وار است و گزاره‌های دینی از یک هویت جمعی برخوردارند. لذا برخی از آنها مبین برخی دیگر هستند و پیوند متوازنی بینشان برقرار است که لازم است حقیقتِ یک بنیان مستحکم و یک تفسیر هماهنگی نیز در این زمینه انجام شود). 6-آشنایی‌زدایی از مفاهیم دینی (بحث آشنایی‌زدایی از مفاهیم دینی است که شاید در میان غربی‌ها از آن به‌عنوان عقلانیت معناشناختی یاد ‌شود. مصلحان دینی به دنبال این هستند که اصلاحاتی به نفع دین انجام بدهند، نه اینکه صرفاً مصلحانی سیاسی باشند که بخواهند از آموزه‌ها و تفاسیر دینی در خدمت امور سیاسی‌ـ‌اجتماعی استفاده کنند، بلکه ذات تفکر دینی تحول‌خواهی، پیشرفت و احیاگری است. اِشکال ما صرفاً عمل به دین نیست، بلکه آنچه که محل منازعه اصلی است این است که ما معرفت صحیحی از مفاهیم دینی نداشتیم. لذا آشنایی‌زدایی از مفاهیم دینی به‌عنوان یک مصلح دینی است و رفع آسیبی که در رفتار متألهان شاهد هستیم مستلزم بازآفرینی از مفاهیم دینی است. ایشان سعی می‌کنند که یک نوع بازآفرینی از مفاهیمی همچون توحید، ولایت، انفاق، توکل و تقیه داشته باشند و فهم و آگاهی نسبت به آن مفاهیم را به نحوی سامان دهند که تکلیف و مسئولیت، یک ایدئولوژی سازنده و زندگی‌ساز را ایجاد کند و آن جهان‌بینی را باید متصل به این مقررات فرعی اسلامی نمود). 7-تکیه بر تدبّر در منابع اولیه دین در توازن با تفسیر منابع (ایشان تدبر در منابع اولیه دینی را مورد توجه قرار می‌دهند و از سویی تلاش دارند موازنه‌ای بین آن با تفسیر برقرار کنند. به نظر ایشان باید موازنه‌ای بین زنجیره معنایی‌ای که در گذشته و در سنت‌های تفسیری ما جای داشته با مقام تدبر ایجاد شود. و در هر دوی اینها باید به صورت نظام‌مند عمل شود و اجازه نداد از مقام تدبر کاسته شود. لذا آسیب جدی‌ای‌ که در تفاسیر قابل توجه است، رکود و تقلیل آنهاست همان‌گونه که برخی از تفاسیر دائماً اختصار یا اقتباسی از تفاسیر گذشتگان هستند. لذا ما باید سنت‌های تفسیری گذشتگان را پالایش کنیم و این نوع نگاه به تفاسیر برای تدبر، سِمَت مقدِم دارد و نباید روابط بینامتنی‌ای که احیاناً در سنت‌های تفسیری وجود داشته، خودش را بر متن دینی تحمیل کند. لذا در این باره در عین اینکه سنت‌ستیز نیستیم، ولی سنت‌پذیر مطلق هم نیستیم و معتقدیم یک اعتدالی باید بین اینها برقرار باشد). 8-توجه به مقام تخاطب و مؤلفه عاطفه (باید این نکته را در مواجهه با متون دینی‌مان درک کنیم که خطاب اصلی این متون با منِ امروز است و لذا سنت شفاهی وحی را مورد توجه قرار می‌دهند و می‌گویند این [پیام‌های الهی] قبل از اینکه تبدیل به متن شود، به شکل مشافهه مطرح شده و لذا بحث تلاوت و استماع قرآن بسامد بالایی دارد. این تلاوت‌ها و استماع‌ها دل افراد را درگیر و نوعی برانگیختگی عاطفی در مخاطب نسبت به عمل و حرکت اجتماعی ایجاد می‌کند). جمع‌بندی: در نهایت، ایشان ضمن تمرکز مداوم بر مباحث اعتقادی به بعد اجتماعی نیز توجه دارند و دین‌شناسی‌ صرفاً فلسفی و کلامی را مورد انتقاد قرار می‌دهند و معتقدند که باید به منابع اولیه دین، به‌ویژه قرآن کریم بازگشت و بر اساس آن یک حرکت تأسیسی و ایجابی را طراحی نمود، لذا به یک طرح و نقشه جامع نیاز داریم که به صورت یک مکتب عمل شود. بنابراین به نظرم می‌رسد که الهیات مقام معظم رهبری یک الهیات متعهدانه و مسئولانه است و بر اساس آن ما در مباحث الهیاتی‌مان باید پایبندی به لوازم ایمان و امتداد عملی آن را مورد توجه قرار بدهیم. به نظرم می‌رسد که مقام معظم رهبری در صدد این هستند یک بازآفرینی در این مسیر ایجاد کنند تا معارف دینی بتواند از عهده نقش تحرک‌بخش، تعهدآفرین و ایجاد مسئولیت برآید. لذا تحول ذهنیت الهی است که در تحولات سیاسی و اجتماعی ما نقش‌آفرینی می‌کند و این فعال‌سازی ظرفیت‌های الهی صرفاً برای جبران نقایصی که در فضای عقل مدرن با آن مواجه هستیم، نیست، بلکه این گونه فعال‌سازی عملگرا و سیستماتیک بودنش از ذات معارف دینی ما نشئت می‌گیرد، نه اینکه یک امر ضمیمه‌ای یا عارضی باشد.

آقای دکتر اسحاقی، اظهار داشت که: ایده‌های الهیات رهایی‌بخش، نجات‌بخش و تحرک‌بخش در مقابل نظام طاغوت و نظام سلطه در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» که مربوط به بیانات رهبر معظم انقلاب قبل از انقلاب است، کاملاً قابل مشاهده و مشخص است که ریشه‌های انقلاب اسلامی برگرفته از مبانی قرآنی است. تبیین و تفسیر هر چه بیشتر این موضوع را می‌توانیم به‌خوبی در بیانات ایشان در طول انقلاب اسلامی تا کنون که یک خط سیر مشخصی دارد و ریشه‌هایش را در این کتاب که بر مبنای قرآن و منبع الهیات است، ببینیم.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین محسن قنبریان، در سخنرانی خود با عنوان: « شهید بهشتی و الهیات کاربردی»، تحلیل الهیات کاربردی در فکر و عمل شهید بهشتی را در سه سطح مطرح نمود: 1-اثر الهیات بر احکام و قوانین که پیکره و کلیشه عمل چگونه از الهیات اثر می‌گیرد (شهید بهشتی در اینجا به‌مثابه یک فقیه حکیم و جامع‌نگر حضور دارد). 2-اثر الهیات بر افعال فردی و جمعی بندگان (که در این خصوص به‌مثابه یک احیاگر عمل می‌کند؛ هم خرافه‌زدایی می‌کند و هم معنابخشی می‌کند به اعمالی که گاهی میان‌تهی می‌شوند). 3-اثر الهیات در ساختارها و روابط اجتماعی (که بسیار حائز اهمیت است و به نظر می‌آید ایشان در ارائه آن بی‌نظیر یا کم‌نظیر است و به‌مثابه یک مصلح اجتماعی و یک طبیب حضور دارد. خود شهید بهشتی می‌گوید: «در اینجا من فقیه نیستم، طبیب هستم». در باره حکم شرعی نواندیشی نمی‌کند، بلکه روابطی را تصحیح می‌کند تا آن حکم شرعی بتواند در جامعه کارکرد درستی داشته باشد و بعضی از شبهاتی که بر اساس ساختارهای کج پدیده آمده را از بین ببرد). اما در خصوص سطح اول که اثر الهیات در فقه و حقوق و قانون‌‌گزاری است یک جمله عرض کنم که یک معرفت بسیار نفیسی را علامه طباطبایی (رحمت الله علیه) و امام بزرگوارمان به یادگار گذارده‌اند و شاگردانی که آن را به‌خوبی دریافت و دنبال کرده‌اند، یک قد و قامت بالاتر آمده‌اند و از جمله آنها همین آقایانی‌اند که در این جلسه محل بحث هستند. معرفتی که علامه طباطبایی در جلد چهارم تفسیر المیزان و در ذیل آیات 24 تا 26 سوره ابراهیم و در جاهای دیگر بیان می‌کند و تعبیر خودش این است که «مِن اَهَمُّ ما یُشاهَد فی هذا الدین»: مهم‌ترین مشاهده من از دین اسلام، همین رابطه جمیع اضداد دین با توحید و لفّ و نشری است که اگر توحید را باز کنیم، می‌شود همه دین و اگر دین را جمع کنیم، می‌شود توحید. امام بزرگوار این بحث را در کتاب «اربعین حدیث» خود مطرح کرده. امتداد این حرف توسط شهید مطهری شده «جهان‌بینی توحیدی»، توسط آیت‌الله مصباح یزدی«رحمت الله علیه» شده «توحید در نظام عقیدتی و ارزشی» که درس‌های نماز جمعه‌شان بوده و در کتاب «معارف قرآن» به شکل مفصل‌تری توضیح داده‌اند. امتدادش توسط مقام معظم رهبری نیز شده «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن». یعنی تنها همین یک کلمه وقتی باز شده و امتداد عملی پیدا کرده، یک چنین آثار نفیسی را به ارمغان آورده است. شهید بهشتی در رساله کوچک «کوششی نو در راه شناخت تحقیقی اسلام» که برای یک جمع پژوهشی در قم و با هدف پژوهش در دین بیان داشته، یکی از مقدماتی که لازم می‌داند این است که: «اسلام یک نظام وسیع عقیده و عمل است. شناخت هر جزء کوچک از یک نظام وقتی ممکن است که نخست بر دیدگاه کلی آن نظام و به اصطلاح بر جهان‌بینی آن آگاه باشیم و برای شناخت این جزء از آن دیدگاه کلی و در چهارچوب وسیع کل دست به کار تحقیق شویم و این تحقیق به مناسبات این جزء با اجزای دیگر این نظام و با کل نظام از هر جهت توجه کنیم. این گونه توجه همه جانبه در تحقیقاتی که تا کنون در باره اسلام صورت گرفته در حد نصاب نبوده است». مثال آن‌که آیا مگر فقیهی هست که الهیات را قبول نداشته باشد؟ پاسخ این است خیر، اما فقیهی که الهیات بر فقه او چتر نینداخته باشد، بسیار است و همین نکته‌ای است که شهید بهشتی به آن توجه می‌دهد. من در اینجا حرف از ترابط علوم می‌زنم، نه تداخل آن و منظور این نیست که یک اصل الهیاتی جایگزین اصل فقهی شود یا اصولی کار کند، اما چتری می‌اندازد که فقه می‌شود ترجمان آن الهیات. با توجه به اینکه بروز و ظهور این بحث از منظر شهید بهشتی بیشتر در مجلس خبرگان قانون اساسی صورت گرفته، اگر به مشروح مباحثات قانون اساسی مراجعه شود، خواهید دید که ذیل اصل 27‌ام که اصل آزادی تجمعات است، عده‌ای از مجتهدین قانون اساسی در صدد بودند قیودی بر این تجمعات بیفزایند. قیودی از جمله اینکه تجمعات مسالمت‌آمیز باشد، توطئه‌انگیز و تهدیدکننده امنیت و مخلّ مبانی اسلام و... نباشد. عده دیگری از جمله شهید بهشتی تمایلی به افزدون این قیود نداشتند. شهید بهشتی حتی وقتی این بحث مطرح می‌شود که به دولت اعلان قبلی داده شود، صراحتاً می‌گوید: «این اعلان قبلی نه برای اصل تجمعات، بلکه برای نظم تجمعات است که نظم ترافیکی آن را تأمین کنند، نه اینکه اجازه بدهند یا ندهند». شهید بهشتی می‌گوید: «دعوای ما در لایه فقه نیست. یک لایه الهیاتی و یک اختلاف بنیادین دارد که یک نظر ما، نظر گروه و نظر خیلی از دوستان این است که اسلام عزیز ما در زمینه آزاد امکان رشد و تجلی بسیار فراوان دارد...» به خاطر همین قیدها را نمی‌پسندد. در واقع شهید بهشتی (و هم‌نظران ایشان) در آن جلسات یک دین‌شناسی و انسان‌شناسی متمایزی دارد و معتقد است که انسان در فضای آزاد است که شکوفایی بهتری پیدا می‌کند و نیز دین هم در فضای آزاد است که تجلی بهتری می‌یابد. به همین علت اقدام علیه دین را در تجمعات برنمی‌تابد، اما اظهار در باره دین، حتی در جهت مخالفت با آن را برمی‌تابد. و لذا مشکلی با تجمعاتی که حتی با هدف مخالفت با دین برگزار می‌شود، ندارد و معتقد است این موضوع هم دین را آشکارتر می‌کند و هم انسان را رشد می‌دهد. این نظر و اعتقاد شهید بهشتی در حقیقت یک اصل الهیاتی است. یک اصل الهیاتی که در قانون‌گذاری اثرگذار است و باعث می‌شود جانب آزادی را بگیریم که بستر اصلی رشد انسان و آشکار شدن دین است؟. در حوزه مسائل فردی هم ایشان فتوایی دارد که می‌گوید: «یاد گرفتن معانی کامل عبارات نماز بر هر مسلمانی در حد درک و توانش واجب است، نه مستحب». این هم باز یک اصل الهیاتی است. یعنی الهیات کاربردی که از  حضور پروردگار متعال در متن زندگی و در روح و جان آدمیان حرف می‌زند، در خصوص مهم‌ترین مناسک مسلمانان که نماز است نمی‌تواند فقط به قالب آن بسنده کند، بلکه می‌گوید حتماً روح نماز هم باید وجود داشته باشد. اقلّ مقدماتی که روح نماز را حاضر می‌کند، حضور معانی است که در مقدمه اول حضور اذهان است تا بتواند در مرحله بعد حضور قلب را حاصل کند، به همین علت صریحاً به وجوب آن فتوا می‌دهد. پس بنابراین چتر الهیاتی، فارغ از اینکه متدینین چه می‌کنند، ابتدا بر سر خود حکم می‌نشیند. سطح دوم: اثر الهیات بر افعال بندگان است که ایشان به‌مثابه یک احیاگر به مسئله نگاه می‌کند. ابتدا یک توصیف و رصد و پایش درستی از جامعه و وضع متدینین می‌کند که این خود جزو ملزومات الهیات کاربردی است. این‌که مناسک، شعائر و افعال دینی چقدر مطابق با شریعت و دین است؟ چقدر میان‌تهی و به تعبیر شهید مطهری چقدر این فکر مرده و روح خود را از دست داده است؟ و بعد در مقام تجویز و توسعه برمی‌آید و سخنان فوق‌العاده‌ای می‌زند. مثلاً یکی از موارد، ارزش‌دهی فوق‌العاده به عمل و تعهد است که این ملزوم با انقلاب کردن است. اینها لازم و ملزوم یکدیگرند. یک ملت معمولاً وقتی انقلاب می‌کند که بر ارزش عمل افزوده می‌شود. ولی وقتی عمل تخفیف داده شود و به مُرجئه‌گری نزدیک شویم و صرفاً عقاید مهم شد ـ‌‌آن‌هم عقایدی که هیچ راهی برای سنجشش نداریم، چون نه در تعهد عملی آمده و نه در اعمال جوارحی‌ـ واضح است که انقلابی‌گری و پیشبرد اهداف انقلاب نیز نزول خواهد کرد. این موازنه‌ای است بین عینیت جامعه با الهیات. ایشان همانند مقام معظم رهبری سفت و سخت سر ارزش عمل ایستاده‌اند. ایشان انسان باورمند به یک عقیده را تقسیم می‌کند به کسی که به عقیده خودش متعهد است و مطابق آن عمل فردی و اجتماعی انجام می‌دهد با کسی که هیچ کاری در راه عقیده خودش انجام نمی‌دهد؛ عقیده‌ای که با تحلیل فلسفی اثبات می‌کنیم دیگر عقیده نیست، بلکه تنها یک عکس و کلیشه‌ای از آن در ذهن فرد باقی مانده و دچار روزمرگی شده، و الّا اگر عقیده، عقیده باشد، حتماً ملازم با عمل است. ایشان می‌گوید کسی که عقیده دارد و به مسئولیت و تعهد خودش در راه عقیده‌اش عمل می‌کند، اگر عقیده‌اش حق بود که واضح است؛ سعادت حقیقی متعلق به اوست. اگر حق هم نبود، این انسان از انسان بی‌تفاوت بهتر است. ایشان، درباره عزاداری بر حضرت سیدالشهدا(ع) نیز تقسیم جالبی دارد که نه از ارزشمندی عمل می‌کاهد و نه حرف‌های دگراندیشانه و روشنفکرانه و حتی از جنس حرف‌های دکتر شریعتی می‌زند. او معتقد است که اگر هیچ راهی برای پیروی و تأسی از حضرت اباعبدالله الحسین(ع) نیست که از جمله آن، شرایط است و خود ائمه ما علیهم السلام نیز گاهی به سبب شرایط موجود نتوانسته‌اند به حضرت تأسی و قیام کنند، این گریستن چون حامل پیام حسینی است و این فرهنگ را به نسل‌های بعدی انتقال می‌دهد، همان ثواب را خواهد داشت، ولی وقتی شرایط تأسی به حضرت وجود دارد و به تعبیر امام بزگوار جایی است که باید اقتدا به حسین‌بن علی(ع) کرد اگر فقط به گریه بر حسین(ع) بسنده شود، این یک انحراف است. نه آنچنان روشنفکرانه حرف می‌زند که گریه را مطلقاً زیر سئوال ببرد و بگوید هر چه هست عمل است و قیام، و نه آنجا که جای قیام است، اگر کسی فقط مشغول به گریه شد، صرف گریه را مجزی بداند و برایش ثواب‌ها قائل شود. سطح سوم: اثر الهیات بر ساختارها و روابط اجتماعی است که به نظرم ایشان در این زمینه اولین کسی است که کار بی‌نظیری را انجام داده و دومین شخصیت که شاید تجربه بیشتری برایش حاصل شده، مقام معظم رهبری باشد. بقیه متفکران ما در زمینه الهیات عملی چندان متعرض این لایه نشده‌اند. و این جایی است که یک مصلح اجتماعی می‌آید خود روابط عینی اجتماعی و نه آدم‌ها و ذهنیت آنها، نه عمل آدم‌ها را مثل یک احیاگر، بلکه خود روابط عینی را به نفع دین تغییر می‌دهد تا ذهنیت منفی از دین از بین برود. مثلاً مارکسیست‌ها در دوره‌ای که شعار عدالت سر می‌دادند و مقابل کاپیتالیسم ایستاده بودند، یکی از ایراداتی که می‌گرفتند این بود که اسلام هم نظام مستغلات و اجاره و مضاربه و امثال اینها دارد و مثل کاپیتالیسم است و آثار بیرونی‌اش هم باز همین طور، طبقه کارگر و طبقه کارفرما دارد و اینها همه تبعیض است. شهید بهشتی«رحمت الله علیه» در اینجا بحثی از نوع کلام جدید و در عین حال یک کار مصلحانه را همزمان انجام می‌دهد. به‌جای اینکه فقط دفاع کند و برای اذهان توضیح بدهد که نه، اجاره اسلام به مفهوم نظام طبقاتی نیست و ربطی به این مسئله‌ها ندارد، روابط صحنه را درست می‌کند. در اینجا غیر از دفاع کلامی، اصل 43 قانون اساسی را نیز تصحیح می‌کند ما ابزار تولید را برای همگان فراهم سازیم. اگر ابزار تولید در دست همگان باشد و در این میان کسی نخواست خودش تولید کند و به همین دلیل عقد اجاره نفس ببندد و کالای خودش را بفروشد، هیچ وقت این نظام ناعادلانه‌ای که الان در بازار کار وجود دارد شکل نخواهد. اگر بخواهیم فقط سر منبرها توضیح بدهیم، دردی را دوا نمی‌کند. در اینجا الهیات کاربردی روابط صحنه را تصحیح می‌کند. شهید بهشتی در بحث سود و سرمایه بازرگانی هم این تعبیر را در کتاب «اقتصاد کاربردی» تصریح می‌کنند که من در اینجا به‌عنوان طبیب حرف می‌زنم، نه به‌عنوان فقیه. به نظرم این نکته سوم نکته‌ای است که ما نظام جمهوری اسلامی فوق‌العاده به آن نیاز داریم و الهیات نباید از این نقطه فاصله بگیرد و فقط در کتاب‌ها و درس‌ها گفته شود. این کار از قضا جایی است که مانع اصلی سکولاریسم هم هست. ما باید این مراقبت جدی را داشته باشیم که الهیات کاربردی مسیحیت به درد ما نمی‌خورد. آن نوع الهیات فقط راهبری کلیسا را بر عهده دارد و صرفاً امور تبشیری و حرف زدن با اذهان. در حالی که در دین اسلام، به‌خصوص زمانی که حکومت اسلامی تأسیس شده، الهیات نیز حتماً باید وارد ساختار و روابط بشود تا از آنجا دین‌گریزی پدید نیاید و موجب نشود که با یک سازه اجتماعی مواجه هستند که او عامل اصلی تولید شبهه‌ دینی یا دین‌گریزی شود. شهید بهشتی این موضوع را به‌خوبی طرح کرده‌اند.

آقای دکتر اسحاقی، یکی از رسالت‌های انقلاب اسلامی را تصحیح نوع نگاه به دین دانست، و اظهار داشت: بین دینی که مخدر و افیون است با دینی که انقلاب و تحرک ایجاد می‌کند از زمین تا آسمان فاصله است. و رسالات علمای دین که امناء الرسل هستند همین است که بتوانند آن امانت که دین است را به مردم و جوامع ارائه کنند که البته مسئولیتی بسیار سنگین و در عین حال شدنی است.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر علی مصباح یزدی، در سخنرانی خود با عنوان: «آیت‌الله مصباح یزدی و الهیات کاربردی»، اظهار داشت که: بنده به تبع روشی که از حضرت آیت‌الله مصباح فرا گرفته‌ایم ابتدا توضیح مختصری در خصوص مفاهیمی که در این جلسه به کار برده شده عرض می‌کنم. در بحث الهیات کاربردی، یک تفاوت معنایی در اصطلاحات خود الهیات وجود دارد. گاهی اوقات وقتی واژه «الهیات» به کار برده می‌شود، منظور الهیات بالمعنی‌الاعم است، یعنی متافیزیک و هستی‌شناسی و گاهی بالمعنی‌الاخص است که عمدتاً بر محور خداشناسی متمرکز است. یک اصطلاح عام‌تری هم داریم که شامل هر دو می‌شود، چون در تقسیم‌بندی ارسطویی حکمت را تقسیم می‌کنند به عملی و نظری. حکمت نظری را تقسیم می‌کنند به طبیعیات، ریاضیات و الهیات. الهیات نیز تقسیم می‌شود به الهیات بالمعنی الاعم و بالمعنی الاخص. پس الهیاتی نیز داریم که شامل هر دو می‌شود؛ هم اعم و هم اخص. وقتی صحبت از الهیات کاربردی می‌شود، قاعدتاً هیچ یک از این معانی مورد نظر نیست، چون مربوط می‌شود به عمل و همه این اصطلاحات مربوط می‌شد به حکمت نظری. بنابراین اصطلاح جدیدی پدید می‌آید که شامل هم الهیات نظری است و هم الهیات کاربردی. خود اصطلاح الهیات کاربردی نیز ظاهراً ترجمه‌ای است از آنچه گاهی تحت عنوان «Applied theology» و گاهی  به‌عنوان «Practical theology» در غرب استفاده می‌شود که هر یک کاربردهای متفاوتی دارد. برخی منظورشان تأملات نظری راجع به مناسک دینی است که فرضاً اگر فریضه حج را تحلیل کردید که چرا واجب شده و چه آثار و شرایطی دارد، در حقیقت در حیطه الهیات کاربردی گام نهاده‌اید. الهیات کاربردی یعنی تأملات نظری راجع به یک عمل یا مناسک دینی. وقتی که Practical theology را به کار می‌برند منظورشان دستورالعمل‌هایی است راجع به مناسک دینی. اینکه مثلاً به اینکه یک روحانی برای وظیفه دینی‌اش چه کارهایی را باید انجام بدهد، Practical theology اطلاق می‌شود. بنابراین ظاهراً هیچ یک اینها در اینجا منظور الهیات کاربردی نیست، بلکه یک معنای سومی در اینجا مد نظر است که شاید بتوان آن را این گونه تبیین کرد که «منظور کشف و استنباط نظریه‌هایی است که به منظور سامان‌بخشی به رفتارها و روابط انسانی بر اساس آموزه‌های دینی انجام می‌شود. الهیات کاربردی عبارت است از ساماندهی آموزه‌های دینی به‌گونه‌ای که بتواند روابط و رفتارهای انسانی را به منظور تحقق اهداف دینی تنظیم کند». الهیات کاربردی را می‌توان در چند سطح تقسیم‌بندی کرد. یک سطح این است که می‌خواهیم رفتارها را بر اساس آموزه‌های دینی تنظیم و حکمش را مشخص کنیم. شاید این معادل همان سطحی باشد که فرمودند می‌خواهیم در مقام یک مصلح اجتماعی رفتارهای فردی و اجتماعی افراد را تنظیم کنیم. در سطح دیگری می‌خواهیم گزاره‌های کاربردی دین را استنباط، استخراج و تنظیم کنیم. در سطح بالاتری، از گزاره‌ها فراتر می‌رویم و می‌خواهیم یک نظریه را در بعدی از ساحت‌های فردی یا اجتماعی از دین استخراج کنیم و بگوییم درست است که فرضاً ما دستورالعمل‌هایی را راجع به نوع رفتار با افراد خانواده داریم، مثلاً فرد باید نسبت به والدین خود احترام بگذارد. در مقابل والدین باید به کودکان ترحم داشته باشند و... هر کدام از اینها گزاره‌ای است راجع به بخشی از رفتار در خانواده. ولی اگر بتوانیم از این یک نظریه استخراج کنیم که در اسلام یک نظریه‌ای وجود دارد راجع به رفتارهای نظام خانواده، آن نظریه همه این رفتارها را پوشش می‌دهد و توجیه می‌کند. سطح بالاتر از آن، نظام کاربردی است. نظامی که بتواند مجموعه رفتارها و روابط انسانی را در بعد خاص و در چهارچوب مشخصی بر اساس مبانی دینی توضیح دهد و توجیه کند و برایش دستورالعمل صادر کند. وقتی از الهیات کاربردی یا به تعبیر دیگر «امتداد اجتماعی الهیات» صحبت می‌کنیم، آنچه که شاید بیشتر مد نظر و اثرگذارتر باشد، مخصوصاً با توجه به برپایی نظام اسلامی و فضایی که برای تأثیرگذاری دین در ساحت‌های مختلف اجتماع فراهم شده، این است که ما بتوانیم آن نظام‌های کاربردی را استنباط و استخراج کنیم و به‌نوعی ساختارها و روابط اجتماعی را بتوانیم اصلاح کنیم و تغییر بدهیم. این کار لوازمی دارد که عبارتند از: 1-استنباط نظام جامع از دین برای هر یک از ساحت‌های زندگی فردی و اجتماعی (استنباط یک چنین نظامی نیاز به لوازم و پیش‌نیازهایی دارد و یک اصول موضوعه‌ای را می‌طلبد. اول اینکه راجع به اسلام به‌عنوان یک دین این مطلب را پذیرفته باشیم که اسلام راجع به همه روابط فردی و اجتماعی حرف دارد و این مستلزم رد سکولاریسم و دیدگاهی است که دین را صرفاً به‌عنوان مجموعه‌ای از مسائل مربوط به آخرت و بی‌ارتباط با دنیا می‌داند. بنابراین اولین پیش‌فرض یا اصل موضوع این است که بپذیریم دین به همه نیازهای عملی انسان پاسخگوست). 2-نظام‌مندی و ارتباط سیستمی میان آموزه‌های نظری و عملی (یک وحدت مبنایی و اندام‌وار بین آموزه‌های نظری و عملی اسلام وجود دارد که می‌توان هر یک از پاسخگویی‌های دین را در آن چهارچوب تبیین و روابطش را با مباحث و سایر دستو‌رالعمل‌های نظری اثبات کرد. این همان ارتباط سیستمی‌ای است که به‌نوعی ریشه در فرمایش علامه طباطبایی دارد که فرمودند توحید، جامع همه آموزه‌های اسلامی ‌است). 3-اثبات رابطه منطقی میان نظر و عمل (لازمه این، نگاه سیستمی و وحدت‌بخش بین همه آموزه‌های دینی، اعم از نظری و عملی این است که بتوانیم رابطه بین این دو بخش از آموزه‌های دینی را کاملاً تبیین کنیم. به‌طور مشخص‌تر، اگر ما معتقد به توحید باشیم، چه تأثیری فرضاً در حوزه اخلاق و مثلاً وجوب راستگویی دارد؟ آیا لازمه قبول راستگویی این است که باید توحید را بپذیریم یا می‌شود بدون آن هم راستگویی را قبول کرد؟ این رابطه در بسیاری از تحقیقات و فرمایشات علما در زمینه مسائل عملی، اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی چندان واضح نیست. علمای اخلاق تلاش‌های بسیار مشکوری را در طی این 1400 سال انجام داده و تأثیرات بسیار مهمی نیز در جامعه اسلامی داشته‌اند، اما اینکه این اخلاقیات چه ارتباطی با اعتقادات ما دارد و به عبارتی الهیات نظری ما با الهیات کاربردی ما چگونه به هم پیوند می‌خورند و این دستورالعمل‌ها از کجای مباحث نظری قابل استخراج است، مسئله‌ای است که کمتر به آن پرداخته شده. البته در این زمینه هم نظریه‌پردازی‌های مختلفی، مخصوصاً در سده اخیر انجام شده). در این میان آنچه که بنده قصد دارم از آیت‌الله مصباح (رضوان الله تعالی علیه) در زمینه الهیات کاربردی بیان کنم، ابتکاری است که ایشان در باره نوع رابطه‌ای که آموزه‌های عملی و کاربردی، به‌خصوص در قالب یک نظام با آموزه‌های نظری و اعتقادات پیدا می‌کنند، دارند و به نظر من این موضوع یکی از مشخصه‌های ایشان در روش الهیات کاربردیست. من فقط اشاره‌ای می‌کنم به نظریه‌ای که ایشان در بحث توجیه و اثبات از ارزش‌ها و بایدها و نبایدهای عملی و استخراج و ارتباطش با مباحث نظری مطرح کردند و آن نظریه «رابطه ضرورت بالقیاس» است بین حقایق و ارزش‌ها. ما برای اینکه ارزش کاری را تشخیص بدهیم و بتوانیم بگوییم که آن کار باید انجام یا نباید انجام شود، مستلزم این است که رابطه‌اش را با حقایقی که در باره انسان و هدف نهایی زندگی او پذیرفته‌ایم، مشخص کنیم. اگر بتوانیم رابطه هر رفتار و یا هر نظام رفتاری‌ را با مجموعه مبانی نظری، اعم از خداشناسی، انسان‌شناسی، دین‌شناسی، ارزش‌شناسی و معرفت‌شناسی مشخص کنیم، آن‌گاه می‌توانیم به‌طور مشخص بگوییم که این کار در نظام ارزشی چه جایگاهی دارد. ایشان این امر را از طریق رابطه ضرورت بالقیاس تبیین می‌کنند. یعنی هر کاری با سنجش نسبت به هدف نهایی‌ای که دین اثبات کرده ـ‌و از طریق عقل هم قابل اثبات است و از نقل و کتاب و سنت به دست ما رسیده‌ـ هر مجموعه رفتاری‌ای را اگر در چهارچوب این دستگاه قرار دهیم و نسبتش را با مبانی مربوطه بسنجیم، می‌توانیم ارزشش و مثبت و منفی بودن و وجوب یا عدم وجوب انجامش را مشخص کنیم.  پیرو همین موضوع، از آنجا که ارزش‌ها و بایدها و نبایدهای اسلام مبتنی بر حقایق است و با حقیقت انسان سر و کار دارد، حقانیت ارزش‌های اسلام نیز اثبات می‌شود. این امر مختص رفتارهای فردی یا اجتماعی خاصی نیست، بلکه در همه روابط و رفتارهای البته اختیاری انسانی قابل اجراست و می‌تواند مجموعه منسجمی از آموزه‌های کاربردی را در اختیار ما قرار دهد که مبتنی بر اعتقادات اسلامیست و می‌توانیم آن را به اسلام نسبت دهیم. به همین دلیل ایشان بر مبانی تکیه می‌کنند و می‌گویند اگر بخواهیم به چنین نظامات رفتاری‌ای دست پیدا کنیم و نظر اسلام را در این زمینه استخراج نماییم، باید از مبانی شروع کنیم. بررسی کنیم که مبانی انسان‌شناسی‌ و خداشناسی دین چیست؟ در معرفت‌شناسی چه نکاتی را می‌توانیم به دین نسبت بدهیم؟ و به این طریق پله پله اینها را بسازیم و بیاییم بالا تا برسیم به جزئی‌ترین مسائل کاربردی و رفتاری انسانی. لذا از فلسفه‌های عام شروع می‌کنند تا می‌رسند به فلسفه‌های مضاف و پس از آن سعی می‌کنند پلی بزنند به نظام‌های فکری و از طریق آنها نظریه‌ها را استخراج و در قالب آن تکلیف تک تک رفتارها را مشخص کنند.

آقای دکتر اسحاقی، اصل ماجرا را علوم‌بنیادین هستی‌شناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی، و فرع آن را مباحث عینی کاربردی کف جامعه، کارخانه، داخل خانه و همه اضلاع دانست و اظهار داشت که: اگر هستی‌شناسی، هستی‌شناسی عملیاتی و کاربردی و آموزه‌هایی باشد که ما را به سمت عمل سوق دهد، آن گاه می‌توانیم از آن نسخه‌های عملی هم استخراج کنیم. اما اگر نوع نگاه ما به جهان و روش و معرفت و... چیز دیگری باشد، مسلماً کاربرد و تعریفی هم برای آن نخواهیم داشت. لذا بسیار مهم است که بتوانیم مبانی را به‌خوبی بشناسیم و بشناسانیم. مشکل فقط مشکل شناخت خودمان نیست. بخشی از الهیات کاربردی شناساندن، تبلیغ، آن هم از نوع بلاغ مبین باید باشد. اما به نظرم این بلاغ مبین تا کنون در الهیات کاربردی محقق نشده، چون اگر با صاحبنظران گفتگو کنید، خواهید دید که یک سری برداشت‌های بسیار ابتدایی از الهیات کاربردی دارند. وقتی صحبت از کاربردی‌سازی رشته‌ها می‌شود، تصور می‌کنند که منظور ایجاد اشتغال در آن رشته است که یک رسته شغلی در سازمان مدیریت تعریف می‌کنیم و فرد مشغول کار می‌شود. این نشان می‌دهد که ما با مبانی‌ این حوزه فاصله بسیار داریم. اگر این دیدگاه‌ها به‌خوبی تبیین و به آن نگاه عملیاتی نشود، [دین دچار] انحراف و تحریف و بسندگی و دین حداقلی و حداقل حداقلیات می‌شود و به این ترتیب دین به دست خود دینداران از صحنه کنار می‌رود. این چنین دیدگاه‌هایی الان در برخی از جاها مرتب مطرح می‌شود که ما در عصر کنونی با بیشینه‌گرایی یا کمینه‌گرایی در دین مواجه هستیم و دین در بخشی از مباحث، مخصوصاً در عصر کنونی و مسائل مستحدثه و نوپدید حرفی برای گفتن ندارد. این دیدگاه‌ها مرتب تکرار و قائلان و طرفدارانی پیدا می‌کند که این همایش و نشست‌ها به‌عنوان گام اول می‌تواند در مسیر روشن شدن موضوع بسیار مؤثر باشد. یکی از رسالت‌های شاگردان متفکرین بزرگ انقلاب اسلامی این است که در عرصه‌های علمی و عملی جامعه به بیان و تشریح دیدگاه‌ها و نظریات اساتید بزرگ خود بپردازند و غیبت در صحنه نداشته باشند، چون عدم حضور مادی دلیلی بر حضور معنوی نیست و این حضور معنوی وابسته به این است که در همایش‌ها و گردهمایی‌ها زمینه‌ای برای ابراز آن فراهم شود. یعنی از قبل، ساماندهی و در این باره فکر شود و چند نفر بر این کار متمرکز شوند و متناسب با جامعه‌ علمیِ مخاطب به روایتگری و تبیین علمی در این باره بپردازند. در این همایش نیز همین هدف را دنبال می‌کنیم و قصدمان این است که فرصتی برای متفکرین انقلاب اسلامی که این انقلاب را از نظر فکری و نظری ساماندهی می‌کنند فراهم کنیم تا به ارائه نظریات و راهکارهای خود در خصوص تبیین مسائل و پاسخ‌ها در حوزه الهیات کاربردی، هم از نظر معنا و مفهوم و هم از نظر عملیاتی و امکان‌پذیری توجه به آنها در رشته‌ها و زمینه‌های مختلف بپردازند. اگر این هماوردی و تبیین محقق شود، حتماً جای خود را در بین اندیشمندان، به‌ویژه در بین اندیشمندان کشورهای دیگر  باز خواهد کرد، منتها لازمه‌اش این است که ما در بین خودمان این گفتگو و بیان و تبیین را داشته باشیم و در ادامه با جامعه علمی جهان در این زمینه تبادل و مشارکت داشته باشیم. به این ترتیب بلاغ مبین و «لیظهره علی الدین کله» محقق خواهد شد، ولی در حال حاضر فاصله‌های زیادی با هدف داریم. به‌عنوان نمونه در بحث روان‌شناسی، نظام‌های مختلف نظریات و راهکارهای خاص خود را در زمینه‌های متعدد، از جمله تربیت کودک، تربیت انسان و... دارند که آن را به عرصه‌های مختلفی، از فلسفه فوتبال گرفته تا فلسفه فیزیک و فلسفه‌های مضاف دیگر بسط می‌دهند و هر یک از این نظام‌ها بحث نظری‌شان‌ را در عرصه زندگی امتداد می‌دهند. ما باید بتوانیم نسخه‌‌های اسلام و معارف الهی را در زمینه‌های مختلف آماده کنیم. به بسیاری از نیازها هنوز پاسخ مناسب داده نشده است. این عدم پاسخ‌دهی به معنای نبود پاسخ نیست، بلکه نشان‌دهنده این است که ما در آن بخش‌ها تمرکز لازم را نداشته و اولویت و ضرورت را درک نکرده‌ایم. به نظر می‌رسد باید یک نهضتی در این عرصه به وجود بیاید. برای این امر، انقلاب اسلامی راه را باز کرده، خاکریزهای مقابل را از پیش رو برداشته و در حال پیش‌روی است. به همین خاطر جهاد اصغری که در حال انجام است با جهاد کبیر که همان جهاد تبیین است باید تکمیل شود. وگرنه رزمندگان جهاد اصغر جانشان را در این مسیرگشایی فدا و راه را باز می‌کنند، ولی رزمندگان جهاد کبیر و تبیین هنوز در مقدمات سازماندهی توقف کرده‌اند. ما نیز باید قرارگاه‌ها، سازمان‌های اطلاعات و عملیاتمان را همان‌گونه که در دفاع مقدس داشتیم، شکل داده و بدانیم که در چه عرصه‌هایی نیاز به کار است؟ کدام تپه‌ها را باید تصرف کنیم؟ کجاها را باید مورد توجه قرار دهیم؟ چون اینجا همان عرصه‌ای است که نظام سلطه برای آن می‌جنگد و هستی خودش را از این نقطه ساقط می‌بیند، لذا مبارزه می‌کند. همچنان که امام خمینی(ره) فرموده بود اگر در مقابل دین ما بایستید، ما در مقابل تمام دنیای شما می‌ایستیم، آنها هم همین کار را دارند انجام می‌دهند. آنها هم می‌گویند اگر شما در مقابل دنیای ما بایستید و به هر یک از آموزه‌های ایسم‌های ما، اعم از ماتریالیسم و مارکسیسم و سکولاریسم و... اشاره منفی‌ای کنید ما در مقابل شما می‌ایستیم. و این الان در جامعه بین‌الملل کاملاً مشهود است؛ اگر راجع به حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق اقلیت‌ها و... حرفی زده شود، گروه‌های مختلف هجمه می‌کنند. لذا این یک هماوردی و مبارزه عیانی است که حتماً به آن باید توجه داشته باشیم.

آقای دکتر محمدمهدی اعتصامی، در سخنرانی خود با عنوان: «شهید مطهری و الهیات کاربردی»، اظهار داشت که: امروزه الهیات از مفهوم اطلاقی خودش خارج شده است؛ قبلاً یک الهیات [کلی] بود که آن را به دو الهیات عام و خاص تقسیم می‌کردیم، اما در حال حاضر الهیات به مفاهیم دیگری اضافه شده نظیر الهیات رهایی‌بخش، الهیات سیستماتیک و از جمله الهیات کاربردی. آیا کلمه «کاربردی» در این عبارت وصفی است برای الهیات بدین نحو که عده‌ای بگویند ما نحله‌ای هستیم از الهیات که الهیات کاربردی را تولید می‌کنیم، مثل حکمت مشّاء در برابر حکمت اشراق که بقیه گونه دیگری از الهیات را تولید کنند؟ یا اینکه در اینجا با یک مفهوم تجویزی روبه‌رو هستیم که بگوییم اصولاً الهیات را باید کاربردی تولید کنید، و الّا این الهیات، الهیات نیست؟ یا اینکه مثلاً در پی این است که صحت و سقم یک الهیات را بیان کند و بگوید الهیات اگر کاربردی نباشد، اصولاً الهیات درست و کاملی شکل نگرفته است؟. فارغ از این مفاهیم آنچه که الان در ذهن ما از این کلمه متصور می‌شود و در توضیحات اساتید هم آمده بود، این است که آیا اصولاً ما توانایی تولید الهیاتی ـ‌چه در حوزه الهیات محض و چه در حوزه الهیات حکمت نظری‌ـ داریم که بتواند با مقتضیات زمان خودش را سازگار کند و به مسائل مستحدثه پاسخ بدهد یا خیر؟ مثلاً امروزه در حکمت نظری اشکالات جدیدی بر موضوع وجود خدا وارد شده است. آیا الهیات نظری توانایی پاسخگویی به این مسائل جدید را دارد یا خیر؟ آیا الهیات عملی توانایی حل مسئله‌های جدید را دارد یا خیر؟ بنده قصد دارم روی این قسمت از بحث متمرکز شوم و نظرات شهید مطهری را در این خصوص عرض کنم. به‌عنوان یک امرِ واقع می‌شود گفت که انقلاب اسلامی ایران در شرایطی شکل گرفت که جریان‌های روشنفکری در میان دانشگاهیان و جوانان در موقعیت خوبی به سر می‌بردند و از انتشارات، کتاب و رسانه‌های مختلف علمی برخوردار بودند. این در حالی است که در فاصله بین دهه20 تا 50 شمسی جریان فکری حاکم بر کشور ما شامل دو جبهه چپ و مارکسیست و لیبرال و سکولار غربی بود، اما متفکرین ما توانستند در عین مواجهه بسیار با این دو جبهه، پدیده‌ای به نام انقلاب اسلامی را شکل دهند که این خود نشان‌دهنده ارزشمندی کار متفکرین اسلامی ماست  که در آن سه چهار دهه موفق شدند این مسئله را متناسب با آن دوران عملیاتی و اجرا کنند و اسلام را متناسب با زمان و مقتضیات آن و با پاسخ به مسائل مستحدثه به نحوی معرفی کنند که کلیت جامعه آن را بپذیرد و آماده انقلاب شود و نظام اسلامی را تأسیس کند. این خود ـ‌ فارغ از اینکه ما بعداً چه کردیم ـ حاکی از ارزشمندی کار و موفقیت است. زیرا به‌عنوان مثال مارکسیست در موقعیت قبلی، یعنی در دهه 20 و... با شرایط فعلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. در آن دوران حتی در مساجدمان مارکسیسم را تدریس می‌کردند، چه رسد به محافل دانشگاهی. حال در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌توان الهیاتی شکل داد که متناسب با مقتضیات و مسائل زمان باشد و آن را حل کند به سراغ شهید مطهری می‌رویم. شهید مطهری آثار متعددی در این زمینه تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان»، «اسلام و مسائل روز»، «اجتهاد در اثر حاضر» و کتاب‌ها و سخنرانی‌های متعددی ذیل همین موضوع دارد که کمک زیادی به حل مسئله‌ها در آن دوره کرده است. ایشان می‌فرماید: «دو ضرورت فوری مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه می‌گذارد...». منظورشان از «طبقه» در اینجا روشنفکر مسلمان است. «یک ضرورت، شناخت صحیح اسلام واقعی به‌عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادت‌بخش و دیگر، ضرورت شناخت شرایط مقتضیات زمان و تفکیک واقعیت ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیده‌های انحرافی و عوامل فساد و سقوط است». ایشان تقسیم‌بندی جالبی انجام می‌دهد و می‌گوید بالاخره با پیشرفت زمان، ما با دو گونه تحول در سطح تمدن‌ها و جوامع مواجه بوده‌ایم. یکی تحولاتی که ناشی از رشد علم و دانش و صنعت و این قبیل امور بوده، چه در حوزه صنایع و چه در حوزه مدیریت کشور، شهر و مانند آن و در واقع یعنی در حوزه سیاست. بالاخره بشر در این مسیر چند هزار ساله به یک مراحلی از تکامل در این زمینه رسیده است و در نتیجه مسئله‌های جدیدی را طرح کرده است. با توجه به این تغییرات و تحولات، ما باید بتوانیم دستگاهی از فکر و اندیشه بسازیم که شرایط و مقتضیات زمان را لحاظ کند و در عین حال بتواند تفکیکی قائل شود بین جریان‌های انحرافی که در سطح جهان به وجود آمده و ممکن است آن را ادامه همان تکامل بدانند. ایشان معیاری هم معرفی می‌کند تا بتوان بین اموری که یک تکامل واقعی است و اموری که انحرافی است تفکیک قائل شد؛ چیزی که امروزه نیز با آن خیلی دست به گریبان هستیم. مثلاً در حوزه زن و خانواده می‌بینیم که مسئله‌های جدید بسیاری شکل گرفته است. اما آیا همه این مسئله‌ها را که حتی برخی از آنها تبدیل به هنجار شده است می‌توان جزو روند تکاملی دانست یا خیر؟. ایشان پاسخ می‌دهد که معیار اصلی در مبانی این است که این مسئله تا چه حد با موضوع فطرت سازگار است. اگر با فطرت انسان و انسان‌شناسی مطابق بود، آنها را مسائل انحرافی نمی‌نامیم، ولی اگر با فطرت ناسازگار بود، از نظر ما یک مسئله انحرافی است. مثال این‌که خداوند انسان را به شکل زن و مرد آفریده است و برای تولید نسل در هر دو دستگاهی قرار داده است. خود این نوع آفرینش در هنگام عمل و تنظیم نظام و بایدها و نبایدها برای ما حاوی یک پیام است و آن اینکه این [دو دستگاه] باید سازگار با هم باشد و هنگام بحث حول محور خانواده نمی‌توانید این دستگاهی که خداوند در زن و مرد آفریده، نادیده بگیرید، و الّا آفاتی پیش خواهد آمد. و لذا بر همین اساس مجوز تکوینی ازدواج را داریم ـ‌که در اینجا بحث حصرها و بایدها و نبایدها هم پیش می‌آید ـ اما اگر بخواهید از این حد تجاوز کنید و این وضعیت خلقت را نادیده بگیرید، آن گاه آسیب‌هایی وارد می‌شود که ممکن است در کوتاه‌مدت متوجه آن نشوید، ولی در درازمدت اثر خودش را نشان می‌دهد. مثل کودکی که در دوره کودکی متوجه نیست و شیرینی زیاد می‌خورد. اما نتیجه‌اش را بیست سال بعد که قندش بالا رفت، متوجه می‌شود. در ادامه، شهید مطهری برای اینکه بحث اسلام و مقتضیات زمان و چگونگی سازگاری با آن را تنظیم کند، مباحث و قواعد متعددی را از اسلام استخراج می‌کند که بر اساس آن قواعد و اصول، شرایط تطبیق اسلام با زمان را ممکن سازد. به‌عنوان نمونه ایشان در بحث مربوط به ختم نبوت می‌گوید اولاً ما ختم نبوت را باید به‌گونه‌ای بیان کنیم که با اصل ضرورت نبوت در تلاقی نباشد. نبوت را جوری ختم نکنیم که بعداً ضرورت نبوت زیر سئوال برود. از سویی به‌گونه‌ای هم تبیین نکنیم که علت تعدد انبیا زیر سئوال برود و در ضمن این امر برای آینده موضوعیت پیدا نکند. در ادامه، ایشان مثالی می‌زند و در نقدی که به اقبال می‌کند می‌گوید ایشان به نحوی ختم نبوت را تبیین کرده که ضرورت در آینده را زیر سئوال برد که آیا دین می‌تواند در آینده ضرورت پیدا کند یا نه و در واقع تبدیل شود به ختم دیانت. راهکارهایی که ایشان در این باره ارائه می‌دهد این امکان را ایجاد می‌کند که ما از دین که در زمان پیامبر اکرم(ص) تحت عنوان قرآن کریم و سنت نبوی و ائمه اطهار«صلوات الله علیهم» و عقل داریم، امکان استنباط احکام دین در شرایط مختلف زمان صورت بگیرد. به همین دلیل ایشان در نقد خود صرفاً به این موضوع اکتفا نمی‌کند که چون درجه عقول مردم کم بود، آمدن دین ضرورت داشت و بعد که عقل مردم بالا رفت، نبوت خاتمه می‌یابد، نه، این طور نیست. و الّا در شرایط جهان امروز که عقل بشر نیز بالاتر رفته، باید دین جدیدی بیاید که متناسب دوره ما باشد. شهید مطهری، تمدن اسلامی را شاهدی بر توانایی اسلام در پاسخ به اقتضائات زمان می‌داند و در برخی از کتاب‌هایش از جمله «خدمات متقابل اسلام و ایران» به آن اشاره می‌کند، و بیان می‌دارد که با اینکه چالش‌های اساسی‌ای بر سر راه نظام سیاسی اسلام قرار داشت، در عین حال اسلام توانست آرمان‌های خود را تا حدودی محقق کند و یا دست‌کم یک تغییر اساسی در وضعیت اقلیمی که در آن به سر می‌برد، از انتهای ایران و قسمت‌های شرق تا انتهای غرب تحولات اساسی در سبک زندگی مردم و نظام اجتماعی آنان ایجاد کند که با قبل بسیار متفاوت و یک پیشرفت اساسی تلقی می‌شد. از آن دستاورد می‌شود با تحلیل‌هایی برای امروز استفاده کرد. از دیگر نکات مطرح در دیدگاه شهید مطهری در این زمینه، بحث رابطه میان نظر و عمل است. به‌طور مثال ایشان در مسئله عدل که مورد توجه جریان چپ در ایران بود و بر نظام اجتماعی عادلانه و عدل اجتماعی تأکید و آن را بسیار برجسته می‌کرد، با استفاده از متون دینی و نوع نگاه فلسفه اسلامی، نوعی اندیشه فلسفه اجتماعی را تبیین کرد که عدل در محور آن قرار می‌گرفت. ایشان در ابتدای کتاب «عدل الهی» این موضوع را بیان می‌کند که چگونه مباحث نظری را تا مرحله عمل تعمیم داده و شاید از جمله متون بسیار موجز و فشرده‌ای در این زمینه باشد. ایشان می‌گوید: «در قرآن از توحید گرفته تا معاد، از نبوت گرفته تا امامت و از آرمان‌های فردی گرفته تا حیات اجتماعی، همه بر محور عدل استوار است. عدل قرآن هم‌دوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد، مقیاس سلامت اجتماع است. عدل قرآن آنجا که به توحید یا معاد مربوط می‌شود، به نگرش انسان به هستی و آفرینش شکل خاص می‌دهد و به عبارت دیگر، نوعی جهان‌بینی است. آنجا که به نبوت، تشریع و قانون مربوط می‌شود، یک مقیاس و معیار قانون‌شناسی است و به عبارت دیگر، جای پایی است برای عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار بگیرد...». یعنی عقل وقتی معیار سنجش احکام شد، می‌تواند ببیند آیا این عادلانه بود یا عادلانه نبود. مثلاً در بیمه یا از این قبیل احکام جدید عدل رعایت می‌شود یا نمی‌شود. در ادامه می‌فرماید: «... و جزو منابع فقه و استنباط به شمار آید. آنجا که به امامت و رهبری مربوط می‌شود یک شایستگی است، آنجا که پای اخلاق به میان می‌آید آرمانی انسانی است و آنجا که به اجتماع کشیده می‌شود، یک مسئولیت است». ایشان در همین زمینه این جمله جالب را می‌گویند که: «اصل عدالت از مقیاس‌های مهم اسلام است که باید دید چه چیز بر آن منطبق می‌شود. عدالت در سلسله علل احکام است، نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه که دین گفت، عدل است، بلکه آنچه عدل است دین می‌گوید. یکی از مسائل دیگری که شهید مطهری در پی آن بود، ارائه یک نظام فکری و عملی اسلامی بود، به این نحو که اگر اسلام را به یک درخت تشبیه کنیم، شاخه‌ها، ساقه‌ها و میوه‌ها همه از ریشه تغذیه شوند و چیزی از اطراف به آن ضمیمه نشود. در واقع التقاط اتفاق نیفتد. واقعاً بشود یک نظام فکری و عملی و به تعبیر دیگر بر اساس یک سری مبانی، بتوانیم یک سبک زندگی فردی و اجتماعی ایجاد کنیم. ایشان می‌فرماید: «اسلام در عین اینکه یک دین است، یک سیستم اجتماعی و همه جانبه است و این سیستم رهبری دارای زیرساز فکری است. در این سازمان، زیرساز حتماً باید از هر آسیبی مصون بماند...» یعنی التقاط در آن رخ ندهد. «... و اگرنه، خطر سقوط همه بنا هست. این زیرساز فکری روبناهای عملی و اجتماعی دارد». باز در جای دیگری می‌فرماید: «اولاً اینکه من قائل به یک سیستم مخصوص بینش اسلامی هستم و اسلام را به صورت یک مکتب فردی و یک ایدئولوژی و دارای یک جهان‌بینی می‌دانم و به آن ایمان و اعتقاد دارم. دوم اینکه معتقدم این سیستم فکری نیازمند نوسازی و تجدید حیات و به اصطلاح رنسانس است که باید اتفاق بیفتد. سوم که از کلمه «تفکر» استفاده می‌شود این است که این نیاز را در تلقی خودمان از اسلام احساس می‌کنیم، نه در متن اسلام...» یعنی در واقع این ما هستیم که در باره اسلام بد فکر کرده‌ایم و اگر مجدداً نگاه صحیحی به آن داشته باشیم، به آن سیستم فکری‌ای که اسلام ارائه می‌کند، خواهیم رسید. «...اسلام در درجه اول یک سیستم رهبری است. دارای یک زیرساز فکری است. یک زیربنای فکری دارد. آن زیربنای فکری خود سازمانی دارد که تلقی ما از آن باید به نحو صحیحی باشد تا اثر مطلوب ببخشد. فرضاً همه مصالح و مواد فکری‌ای که نظم و ترتیب خاص، تناسب خاص و شکل خاص دارد، موجود باشد، ولی مجموعه آنها فاقد نظم یا تناسب و شکل باشد، این ممکن است اثر معکوس بدهد. یک اندام زیبا و فعال آن گاه زیبا و فعال است که سه جهت فوق را بتواند در خود منعکس و حفظ نماید.» در واقع ایشان به دنبال این نیز بود که بتواند اسلام را به‌گونه‌ای معرفی کند که از آن یک نظام استنباط شود. ممکن است بگوییم که مجموعه جهان‌بینی‌ای که ایشان ارائه کرد گام‌های آخری بود در این جهت، ولی شهید مطهری از شخصیت‌هایی بود که چون مواد زیادی در این زمینه تولید کرده، این امکان وجود دارد که بشود یک نظام فکری ـ عملی را از مجموعه اندیشه‌های ایشان ارائه و در این زمینه حق مطلب ادا شود.

آقای دکتر اسحاقی، شهید مطهری را عالِم عالَم کاربردی‌سازی معرفی نمود که در پاسخ به نیازهای زمانه و در این زمینه فعال بود، مسئله‌شناسی می‌کرد و سپس با استخراج از مبانی پاسخ مؤثری را ارائه می‌داد و این اثر مثبت در زمینه‌های مختلف دیده می‌شود و کماکان این حرکت در آثار شهید مطهری باید یافت شود و ادامه پیدا کند. ایشان مرحوم شهید مطهری را یک الگوی نظری و عملی دانست که می‌تواند الگوی فعالی در مسائل نوپدیدی باشد که با آن مواجه هستیم.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، در سخنرانی خود با عنوان: « علامه طباطبایی و الهیات کاربردی»، با اشاره به این‌که الهیات کاربردی عبارت است از اضافه کردن الهیات به حوزه‌های مختلف معرفتی، و نگاه کاربردی به الهیات بسترهای نظری خاصی دارد که تنقیح آنها مناسب است، اظهار داشت که: مفاهیم دینی‌ ما که در آن بندگان خدا به سه دسته عبید، تجار و احرار تقسیم می‌شوند، به شکلی حتی در مباحث فلسفی هم ورود پیدا کرده و به لحاظ فقهی هم گاه این مسئله مطرح شده که آیا عبادت کسانی که خدا را به قصد بهشت عبادت می‌کنند مقبول است یا نیست؟ و به لحاظ کاربردی حوزه مواجهه با دین برای گریز از دوزخ یا برای تجارت‌کردن است؟، و افرادی چون «برگر دوم» در کتاب ذهن بی‌خانمان، انسجام اجتماعی را بدون دین ممکن نمی دانند و با بیان این‌که انسجام اجتماعی در حال فروپاشی است و عقلانیت و منطقی که از آن دفاع کند نداریم، بعد از انقلاب اسلامی به این مسئله بیشتر پرداخت و احساس نمود که این احیای مجدد دین است و بر آن متمرکز ‌شد؛ و این نظر با کاربردی که در حوزه اندیشه اسلامی مورد نظر بوده است که اعتبار و ارزش معرفت دینی را از ناحیه کاربردش می‌خواهند تأمین کنند تفاوت زیادی دارد، و در اینجا شاید کانت هم برجسته شود که مشکل نظری را از ناحیه عقل عملی یا قوه عماله انسان می‌خواهد حل کند، و این یک محور بحث است و پاسخ علامه هم با آنچه که راجع به عقل عملی و عقل نظری دارد و استقلالی که عقل نظری نسبت به عقل عملی دارد و مسئولیتی که قوه عماله انسان در برابر قوه نظری و جایگاهی که معرفت دارد، مشخص است. مسئله دوم این است که وقتی از کاربردی کردن الهیات سئوال می‌کنیم، پرسش از این مسئله با عمل به آن دو امر جداست. شاید علامه یا شهید مطهری یا آقایانی که در دهه‌های اخیر به این حوزه وارد شده‌اند، عملاً وارد قضیه شده باشند، اما کار را تئوریزه نکرده باشند. کاری که علامه انجام داد این بود که الهیات اسلامی را با توجه به مسائل جاری و روز جامعه عملاً کاربردی کرد و در خط مقدم این ماجراست. معاصران ایشان کم و بیش به این ماجرا وارد شده‌اند، ولی به لحاظ عمق کار و شاگردانی که علامه پرورانده‌ است قابل قیاس با وی نیستند. لذا بین این بحث که نظر علامه نسبت به الهیات کاربردی چیست و چگونه آن را تئوریزه کرده و بحث اینکه عمل ایشان چه بوده، یقیناً حوزه عمل مقدم‌تر است، زیرا ایشان در متن ماجرا بوده و نگاه به عمل ایشان می‌تواند حوزه نظری را غنی و فعال کند. این هم یک حوزه بحث است که باید به آن توجه شود و تصور می‌کنم در باره علامه این مسئله مصداق دارد. یعنی ما باید بیشتر نگاه کنیم که ایشان الهیات را چگونه کاربردی کرده‌اند. سنت معرفتی شیعه عمدتاً در طول تاریخ و در کاربرد با مسائل دهه‌ها و سده‌های مختلف شکل گرفته. به عبارت دیگر تغییر شرایط اجتماعی و تاریخی در بارور‌کردن این سنت تأثیر داشته. هرگاه شیعیان با اهل‌سنت همکاری تنگاتنگی داشتند، کتاب‌ها و بحث‌هایشان و مباحث کلامی و فلسفی‌ و همینطور فقهی‌شان تحت تأثیر و تأثر این تعامل‌ها بوده. شاید از دوران صفویه به بعد که یک مجموعه نسبتاً مستقل‌تر در بعضی از فضاها شکل گرفت و این‌گونه ارتباطات تضعیف شد، صرفاً گفتگوهای درونی بود و با تحولات ایجادشده گفتگوهای بیرونی اثرگذاری کمتری داشت. البته در سده اخیر به عرصه‌های جدیدی از اندیشه‌های مدرن و غربی وارد شد که تا آن موقع پیشینه نداشت و مواجهات عملی‌ای که ابتدا رخ می‌داد به‌تدریج شکل نظری پیدا کرد. ورود عملی مارکسیسم و هر آنچه که قبل از آن کمتر جنبه نظری داشت به صدر مشروطه، عرصه جدیدی شد که علامه طباطبایی پیشگام فعال‌کردن حوزه جدیدی در این عرصه است. ایشان پا به پای آنچه در آثار فلسفی‌شان با پیشینه‌های تاریخی اشعری و معتزلی یا مشّایی و... دارد، در این عرصه نوین هم به کمک آن عقبه معرفتی وارد می‌شود و پیش می‌رود و در اینجاست که عملاً وارد کاربردی کردن الهیات دینی می‌شود. این هم نکته‌ای است که می‌شود بر اساس آن وارد شد و آثار ایشان را مطالعه کرد. در بحث الهیات کاربردی گاهی الهیات را به معنای خاص به کار می‌بریم که آقای اعتصامی به آن اشاره کردند و گاهی اعم. اعم را در معنای فلسفه به کار می‌بردیم و معنای خاص هم بخشی از فلسفه بود که شکل می‌گرفت. خود فلسفه به صورت مطلق را الهیات هم می‌گفتیم، اسم جزء را بر کل گذاشته بودیم. باز دوباره اسم جزء را که می‌خواستیم به کار ببریم، کار لغو دیگری انجام شد و اسمش شد الهیات به معنای خاص. و الّا الهیات به معنای خاص الهیات به معنای مطابقی قضیه بود. غرض اینکه الهیات را نوعاً در حوزه مسائل کلام فلسفی به کار می‌بریم. فقه را الهیات نمی‌دانیم و مباحث علوم مختلف را کلاً خارج از قلمرو الهیات می‌دانیم. یعنی گویی دین و امر دینی مجموعه الهیات در یک معنای اعم‌تر به کار برده می‌شود که اعم از الهیات به معنای عام باشد. یعنی دانشکده الهیاتی که داریم شامل همه علوم دینی، اعم از فقه و کلام و فلسفه و... می‌شود. همه اینها شامل الهیات می‌شوند. منظور از علوم دینی هم علومی هستند که با دین ارتباط مقوم و یا ملازمی دارند که یا علم به دین است یا مقومات دین و لوازم دین. لذا گاهی ادبیات نیز در حوزه همین علوم قرار می‌گیرد. اما الهیات به معنای خاص که همان معنای عام یا معنای اخصش است و بحث خدا و یا مباحث فلسفی است در مجموعه معارف دینی یک نقش محوری دارد. وقتی به لحاظ منطفی به نظام معنایی زیست و زندگی دینی و اسلامی مراجعه می‌کنی، حوزه هستی‌شناسی نقش محوری و در کانون آن توحید قرار دارد. قولوا لا اله الله تفلحوا. بقیه هم‌وزن توحید نیستند. وزن بقیه با توحید شناخته می‌شود. چنانچه در آیات قرآن هم همین گونه است. اگر بحث معاد است، بحث نبوت است، سخن از این است که مردم آن گونه که توحید را آن گونه که حق آن است، نشناختند. این معنی آن قدر وزین است که در برخی روایات هست که اگر این کلمه در یک کفه ترازو قرار بگیرد و همه آسمان‌ها و زمین‌ها در کفه دیگر، این بر آنها سنگینی می‌کند. پس این معنابخش و هویت‌بخش بقیه معانی می‌شود. اگر جایگاهی که کلمه توحید در الهیات به معنای خاص دارد، جایگاه جهان‌بینی است، آن گاه تأثیر الهیات را نباید صرفاً در دین و علوم دینی به معنای خاص که حوزه فقه و... است، ببینیم، بلکه در همه علوم و حوزه‌ها تأثیر خواهد داشت، همان گونه که متافیزیک در همه علوم دیگر دارد. رسائلی که علامه طباطبایی راجع به بحث و خود کلمه توحید دارند، جایگاه خاص خودش را دارد. ایشان در ورود به حوزه فقه که به معنای علوم دینی و الهی به معنای عام آن می‌شود، باز قاعدتاً مبتنی بر همان اصل توحید و نبوت و امامت حرکت می‌کند. اگر این را حذف کنیم، فقه هم به این معنایی که هست نخواهیم داشت. حقوقمان آمیخته به فقه نخواهد بود، بلکه تبدیل به یک حقوق سکولار می‌شود. اما قلمرو الهیات به این محدوده ختم نمی‌شود. علومی که نه ناظر مستقیم به فقه است و نه به خداشناسی و لوازم آن، همگی متأثر از این مجموعه می‌شوند. البته در دوران مرحوم علامه طباطبایی این بحث چندان مطرح نبود، اما فلسفه‌های رقیب و در رأس آنها مارکسیسم که چالش‌های مستقیمی را ایجاد می‌کردند، وجود داشتند و علامه در این ماجرا پیشگام است. اگرچه شهید مطهری اصول فلسفه را خیلی کاربردی‌تر از آنچه که علامه طباطبایی بیان کرده مطرح کرد، اما علامه طباطبایی بحث را مبنایی‌تر ارائه کرده است. شهید مطهری بحث را نوعاً درگیر با مارکسیسم کرده، زیرا این فضا فضای روزانه جوانان مملکت بود. اما علامه طباطبایی کانت و موارد دیگر را هم مطرح کرده و این توجه ایشان به نظریه‌های فلسفی رقیب و پرداختن آن و به یک معنا کاربردی‌کردن الهیات و کاربردی‌کردن جهان‌بینی اسلامی است در قبال جهان‌بینی‌های مطرح‌شده رقیب. مسئله دیگر این است که وقتی از کاربردی‌کردن الهیات به عرصه زیست و زندگی صحبت‌ می‌کنیم قاعدتاً حوزه فقه، سنگر مقدم این مواجهه است زیرا فقه شیوه زندگی و زیست را برای مردم مطرح می‌کند. علامه ضمن پرداختن به بحث‌های نظری و عقبه تئوری‌ مورد نیاز فقه، به چگونگی زیست و زندگی مبتنی بر بحث‌های فقهی نیز می‌پردازد. زیست و زندگی ما قبل از مواجهه با دنیای مدرن عملاً با الهیاتمان قرین بود، لذا پیوسته کاربردی بود، اما کسی از کاربردی‌کردن حرف نمی‌زد، چون این هوایی نبود که متشنج شده و خودش موضوع نظر قرار گرفته باشد. ولی به هر حال بحث متأخری است که با موضوع کاربردی‌شدن مطرح می‌شود. منظور اینکه فقه ما عملاً در راستای کاربردی‌کردن الهیات بوده است. فلسفه گذشته ما به همان میزان که به عقل می‌پردازد، به همان نسبت به عقل مستفاد و نبوت نیز می‌پردازد. در فلسفه ابن‌سینا، مسئله نبوت است. و بعد در حوزه علوم اجتماعی و حکمت عملی، فقه به‌عنوان بخشی از حکمت عملی در تقسیم‌بندی علوم فارابی قرار می‌گیرد. لذا این اعتراض که در جهان اسلام بحث حکمت عملی مسکوت ماند، اعتراض نابجایی است، زیرا حکمت عملی، زندگی است و فقه عهده‌دار آن است و آن فلسفه همین موضوع را تأمین می‌کند و این [فقه] را بخشی از همین علمی می‌دانستند که نیازهای زندگی مردم را تأمین می‌کرد. منظور اینکه فقه ما قبل از مواجهه علامه طباطبایی با آن به تناسب نحوه زندگی و زیست ما فقه خصوصی بود. دلیل این خصوصی بودن هم این است که تشیع عمدتاً در قلمرو سیاست و امر عمومی متولی امر نبود و لذا در این حوزه به مکاسب محرمه و بیع و مواردی که در مرز فقه خصوصی و زندگی عمومی بود، می‌پرداختند. اما در شرایط موجود که مکتب‌های رقیب، اصل اسلام را زیر سئوال برده بود، باید اسلام و شیوه‌ای از زندگی مطرح می‌شد که بتواند همه عرصه‌ها را پوشش دهد. و علامه در رفع این نیاز پیشگام است. مباحث ایشان در خصوص ولایت فقیه، مناسبات اجتماعی و... سابقه قبلی نداشته و ما تا پیش از ایشان کسی را نداشتیم که به این عرصه‌ها وارد شود. میرزای نائینی تا حدودی که بتواند مشروطه را توجیه کند و قانون را که غیر از حوزه فقه است بیان کند، وارد شده بود، اما نه به حدی که علامه طباطبایی در این عرصه پیش رفت. در زمان جناب نراقی هم به نظر می‌آید احساس نیازی به این موضوع شکل می‌گیرد که ایشان فصلی را راجع به ولایت فقیه برای اولین بار باز می‌کند. اما مباحث علامه طباطبایی در این خصوص بسیار گسترده‌تر است. در کاربردی کردن نه‌تنها به فلسفه و ناظر به فلسفه‌های رقیب، بلکه به‌عنوان مکتب کاملی که همه عرصه‌های زندگی را شامل می‌شود و بتواند به مسائل فقهی‌ای که پاسخگوی زندگی و زیست اجتماعی باشد، وارد می‌شود. رمز موفقیت علامه طباطبایی و شاگردان ایشان، چه شهید مطهری، چه حضرت آیت‌الله مصباح و آیت‌الله جوادی آملی و دیگران در همین است که یک جامعیتی نسبت به علوم اسلامی دارند. یعنی صرفاً یک فقیه حوزوی نیستند، بلکه عرصه تخصصشان دقیقاً الهیات اسلامی است و با اشراف به پیشینه این اندیشه که تمامِ منازعات قلمرو الهیات است و مواجهه جدیدی که شکل گرفته، آن را معاصرش می‌کنند و ناظر به این مسائل به آن می‌پردازند و در عرصه‌های فقهی هم وارد می‌شوند. این ورود در چند سطح وجود دارد. یک سطح پرداختن به فلسفه احکام است که البته این مسئله ناظر به مسائل جاری و مدرنی که به وجود آمده هم مطرح است. اگر مقایسه‌ای شود بین تفسیر‌ المیزان علامه طباطبایی با تفسیر المنار ـ‌که ایشان نظر به این تفسیر هم داشته‌‌ـ مشاهده می‌شود که عقبه نظریه علامه در مواجهات با این حوزه‌ها کاملاً برجسته است. ایشان برای توجیهات مسائل به دنبال توجیه ساینتیفیک (scientific) کردن ابعاد دینی نیست، بلکه هر جا که این مسائل مطرح می‌شود، کاملاً با بحث‌های فلسفی ناظر به این علم شروع به نقد خود این علم و محدوده این علوم می‌کند که این هم باز به خاطر توانمندی‌‌ای است که ایشان در مباحث نظری اسلام دارد. اگر علامه فقط شاگرد میرزای مرحوم کمپانی بود و یا فقط می‌خواست حوزه فقه و اصول حوزه علمیه نجف را نمایندگی کند، نمی‌توانست در این عرصه وسیع، کاربردی‌کردن را بیان و گام‌های این چنین بلندی بردارد. اجمالاً مهم‌ترین نکته در خصوص علامه طباطبایی، جامعیت ایشان در ورود به عرصه‌های مختلف، فعال کردن لایه عمیق فلسفی و هستی‌شناسی در قبال هستی‌‌شناسی‌های رقیب و امتداد افق بحث‌های فلسفی به فلسفه‌های مضاف و... که در آن مقطع چندان فعال نبود، پاسخ به شبهاتی که از ناحیه علوم مختلف وارد می‌شد و پرداختن به نقد آن علوم است و بعد هم در حوزه دیگر که حوزه زیست و زندگی و عمل است، کار در لایه‌های فقهی است که ایشان در دو سطح وارد شده‌است.

آقای دکتر اسحاقی، با اشاره به این‌که علامه طباطبایی از جهات مختلف قابل بررسی و الگوگیری است و البته تمام علما و بزرگان ما به همین سیره بوده‌اند و وقتی با مسئله‌ای مواجه می‌شدند، در وسط میدان بوده‌اند؛ اظهار داشت که: الهیات ما هرگاه نیاز بود و مواجهه پیدا می‌کرد، کاملاً عملیاتی و پاسخگو بوده است و این ظرفیت هم در الهیات و مبانی نظری و آموزه‌های اسلام است و هم علمای ما در این زمینه کاملاً آماده و مبرز هستند، ولی مشروط به اینکه زمانه این نیاز را بطلبد و زمینه فراهم شود، و در این میان انقلاب اسلامی بزرگترین زمینه را برای همه فراهم کرده و اکنون مسائل جدیدی مطرح می‌شود که بزرگان حوزه علمیه باید جواب دهند و در میدان باشند، و از مواریثمان هم باید بتوانیم استفاده کنیم و یکی از اهداف این نشست هم استفاده از مواریث و به‌روزرسانی آنهاست، همچنان که در فرهنگ غربی هنوز از آموزه‌های سه قرن پیش اندیشمندانشان دارند استفاده و آن را به‌روزرسانی می‌کنند و در حقیقت سنت خود را در حوزه‌های مختلف امتداد می‌دهند.

آقای دکتر محمود قاسمی، در جمع‌بندی مطالب خود در این جلسه اظهار داشت که: باید طبق دغدغه‌ای که مقام معظم رهبری داشتند، یک نگاه سیستماتیک و ساختاری به دین و گزاره‌های دینی داشته باشیم، تا معقولیت نظام اعتقادی و رفتاری ما در برابر مکاتب رقیب توجیه و تبیین و اثبات شود؛ و برای ساخت نظامات اجتماعی باید یک نگاه نظام‌واره و منظومه‌وار به دین داشته باشیم تا بتوانیم آن نظامات را پوشش دهیم. علاوه بر این دو، نکته‌ای که مقام معظم رهبری به آن دقت دارند بحث جامعه‌پذیری و ارتباط‌پذیری دین است. چون به هر حال دین می‌خواهد خودش را در قامت جامعه نشان دهد. یکی از دغدغه‌های اصلی این است که دین در دسترس مردم قرار گیرد و انتقال بتواند به‌خوبی شکل بگیرد. یکی از دغدغه‌هایی که مقام معظم رهبری دارند، به غیر از ابزار کنترلی و نظام‌مندی که استخدام می‌کنند، ابزار ارتباطی را نیز مورد توجه قرار می‌دهند. این نکته‌ای بود که به نظرم باید مورد توجه قرار بگیرد. نکته بعدی در فهم تدبری‌ای که در ارائه خدمتتان مطرح کردم، تأکید بسیار زیاد ایشان بر انس و مؤانست است. اینکه اگر بخواهیم در یک امر الهیاتی مشارکت داشته باشیم، این مستلزم پیوستگی، دوام و تکرار است و لذا ایشان یک فهم تدریجی را مطرح می‌کنند و یک فهم بی‌نهایت که گستره ما یک گستره بی‌نهایت است. لذا با برقراری ارتباط، مؤانست و رفت و برگشت و فرآیند تعاملی‌ با منابع دینی می‌توانیم به ژرفای کلام آن حکیم نائل شویم.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین محسن قنبریان، اظهار داشت که: در باره نکته‌ای که در بیانات دو سه نفر از اساتید بود که ما امتداد الهیات را باید ـ فارغ از اینکه کلمه کاربردی را به کار ببریم یا نبریم ـ در عرصه عینیت و روابط موجود صحنه و ساختارها ببینیم، مقام معظم رهبری در این خصوص و بحث تبلیغ و ترویج دین می‌فرمایند ما دو عنصر اساسی داریم که یکی منطق و یکی عدالت است. یعنی یکی در مقام احتجاجات و امثال آن است که منطق مستحکمی است و نوعاً الهیات مَدرسی ما آن را تأمین کرده. یکی هم اینکه لتکون شهدا شویم و جامعه نمونه‌ای بسازیم که به تعبیر خود ایشان جانش مسئله عدالت است. این به دلیل اینکه می‌خواهید در باره اثر انقلاب اسلامی در امتداد الهیات حرف بزنید، بسیار مهم است و باید روی آن بیشتر تمرکز کنیم. هم نسبت عدالت با مفهوم توحید در الهیات که بخشی از آن را آقای دکتر اعتصامی در کلام شهید مطهری اشاره کردند و این گله شهید مطهری است که ما در آنجا عدلیه هستیم، اما وقتی به فروعات فقهی و امثال آن می‌رسیم، دیگر فلسفه اجتماعی نمی‌شود یا به شکل مصرّح یا ارتکاز است. یا قاعده عدالت به شکل یک قاعده فقهی درنمی‌آید. این در نشست اندیشه‌های راهبردی که حضرت آقا پیرامون مسئله عدالت برگزار کردند مطرح شد و جزو مطالبات از شورای نگهبان بود که هم یک مرکز رصدی باشد در خصوص برنامه توسعه و فاصله‌ای که پس از آن افتاده که همان راه را نرویم و هم از حوزه‌های علمیه خواستند که «کتاب عداله» را بحث کنند. به نظرم در این خصوص هم از شهید مطهری که مثال آورده شد و هم در روشی که حضرت آقا در تبلیغ و ترویج دین می‌فرمایند که عدالت، به‌خصوص در حکومت اسلامی، جای بحث مفصل و نشست ها و واکاوی ابعاد آن دارد.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر علی مصباح یزدی، در جمع‌‌بندی مطالب خود گفت: نکته‌ای که بنده می‌توانم اضافه کنم این است که آیت‌الله مصباح در مقام عمل عملاً وارد تولید فلسفه‌های مضاف، از جمله فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه تعلیم و تربیت هم شدند و کار را یک پله جلو بردند و سعی کردند در زمینه مسیر و روشی که برای رساندن مبانی به صحنه عمل لازم است، الگوهایی را تولید کنند که می‌تواند به‌عنوان یکی از الگوهای عملی در این زمینه مد نظر قرار بگیرد. نکات دیگری هم راجع به مبانی نظری هست که فرصت پرداختن به آن نیست.

آقای دکتر محمدمهدی اعتصامی، اظهار داشت که: شاید در غرب جریان این طور شد که فلسفه تقلیل پیدا کرد به فلسفه‌های مضاف. یعنی فلسفه‌های مضاف آمدند جای حقیقت فلسفه را گرفتند. اما در جریان تفکر اسلامی به نظر می‌رسد که این فلسفه‌های مضاف تبدیل شد به حلقه واسط بین فلسفه محض و حکمت عملی. در قدیم هم گاهی در حوزه‌های حکمت عملی بحث‌های رابطه‌ای وجود داشت که به نحوی بین مثلاً علم به معنی ساینس (science) آن و به اصطلاح طبیعیات بود و فلسفه طبیعیات. این اتفاق در ابن‌سینا و مانند آن دیده می‌شود. یعنی در واقع نیاز داشتیم که فلسفه محض به یک صورت منطقی به مرحله کاربرد و عمل، یعنی حکمت عملی برسد. این موضوع در دوره معاصر در غرب شکل گرفت، اما به نظر بنده تبدیل به جایگزین فلسفه محض شد و این به دلیل اشکالی بود که در اصل فلسفه اتفاق افتاد. در این زمینه هم شهید مطهری جزو پیشگامانی بود که هم در حوزه فلسفه تاریخ کتاب ارائه داد، هم در حوزه فلسفه اخلاق و هم در حوزه فلسفه اجتماع. کتاب «جامعه و تاریخ» در واقع فلسفه اجتماع است. برخی از نظراتی که در این کتاب ارائه شده، نظرات علامه و استخراج‌شده از تفسیر المیزان است و برخی‌ نیز تشریح بدیع خود شهید مطهری است از این مسائل.

آقای حجه‌الاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، گفت: یکی از نکات مهمی که به نظر بنده می‌رسد اینکه ورود این آقایان به فلسفه‌های مضاف با طرح فلسفه‌های مضاف در جهان غرب یک تفاوت بنیادی دارد. فلسفه‌های مضاف در غرب از دهه 60 به بعد مطرح شد. در دهه 30 از قرن بیستم محتوایش به صورت خاص با برگزاری حلقه وین و امثال آن شکل ‌گرفت و از دهه 60 شاهد نوعی بازگشت مجدد فلسفه در تعامل با علم و اعتبار پیدا کردن قضیه هستیم که نوعی خردورزی پیرامون علم است، خردورزی‌ای که علم هم نیست. لذا اینکه فرمودند جای فلسفه تاریخی را گرفت، فلسفه تاریخی کلاً با کانت حذف می‌شود و متافیزیک یک توهم بیشتر نیست. بعد هم فلسفه یک معنای غیر علم پیدا می‌کند و به عبارتی یک کار ذهنی‌کردن است که فکر می‌کردند باید پارکبانی کنند و اصلاً اجازه آمدنش را ندهند. اما بعدها که حوزه‌های مختلف فرهنگی متوجه اثر این مفاهیم در علم می‌شوند، این بحث‌ها دوباره وارد می‌شود و تعاملات تعیین‌کننده و هویت‌بخشی نیز می‌یابد. اما با توجه به آنچه که از فلسفه و الهیات مربوط به حوزه کار ماست، باید گفت که الهیات در هیچ یک از حوزه‌های الهیات علم یا الهیات علوم یا الهیات اجتماعی، هویت علمی ندارد و این فرهنگ است که در علم و زندگی اثر می‌گذارد. اما الهیات اگر واقعاً قرار باشد که کاربردی شود به معنای واقعی، دقیقاً علمی روش‌مند است که قله علوم است و بر سایر علوم تأثیر می‌گذارد.

آقای دکتر اسحاقی، در پایان و جمع‌بندی مطالب جلسه اظهار داشت که: اگر بخواهم بیانات اساتید محترم این جلسه را که در خصوص نظرات پنج تن از متفکران انقلاب اسلامی در خصوص الهیات کاربردی است، در یک جمله کوتاه بیان کنم، باید عرض کنم که همه آنها نسبت به الهیاتی که جنبه عملی داشته باشد، صرف نظر از اینکه این اصطلاح در نزدشان با همین واژه شناخته شده بود یا نبود، توجه داشتند. چون اسلام دین عمل است و آموزه‌های اسلام همگی از نوع عملی است. دوم اینکه اقدام هم کرده‌اند. این طور نیست که صرفاً یک بحث نظری باشد و بگویند که ما قبول داریم که دین آموزه‌هایی دارد، بلکه اینها را هر جا که با مسائلی مواجه شده‌اند و ضرورت و نیازی وجود داشته، به میدان نیز آورده‌اند و اگر فرصت بیشتری پیدا می‌کردند و مسائل جدید به آنها عرضه می‌شد و امروزه در هماوردی با فرهنگ مهاجم غرب در عرصه‌های مختلف، گونه‌های جدیدی از الهیات کاربردی را ارائه می‌کردند که این موضوع را در دوران پس از انقلاب نیز در عملکرد بزرگانی که فرصت بیشتری داشتند، شاهد هستیم.

.

 


دوشنبه 23 مهر 1403 (9 ماه قبل )
اهداف همایش:
1) تلاش برای امتداد اجتماعی و تحقق آموزه‌های دینی در سطح جامعه و حکومت
2) تلاش برای رفع و دفع کاستی ها و نارسایی‌های جامعه و معضلات اجتماعی
3) همت گماردن به پاسخگویی دینی به دغدغه‌های انسان معاصر و حل مسائل و معضلات زندگی اجتماعی و محیط زیست آن
4 انتقال نسلی و ترجمان باورهای دینی به اقتضای جغرافیای فرهنگی بشری
5) ارائه راه حل و پاسخ برای بحران‌های جوامع جهانی
دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران
شورای عالی انقلاب فرهنگی